زینب بانو

ساخت وبلاگ
3 فروردین 1395 منزل مامانم هستیم. زینب به دنبال اسباب بازی است. ولی همه عروسک ها جابه جا شده اند و به خانه ما یا خانه الهه رفته اند. میرود و می آید و میگوید: عروسک میخوام کشوی مخصوص خودش و حنانه جون را می گردد ولی عروسکی نیست مامان قربان صدقه اش میرود و برایش عروسک درست میکند چقدر دوست داشتنی است عر زینب بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت زینب بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9zeinab-banoo4 بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 15 خرداد 1396 ساعت: 23:37

1 فروردین 1395 10 جمادی الثانی 1437 تقویم شمیم یاس من یک ساعت تغییر را لحاظ کرده و من خبر ندارم. وقتی بیدار میشوم با عجله و اضطراب باباعلی را بیدرا میکنم. زینب بانو را همانطور در خواب با لباسهای خانه به ماشین منتقل میکنیم و به سمت مسجد پرواز میکنیم. برنامه مان این بود که برای سال تحویل در مسجدی که ب زینب بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت زینب بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9zeinab-banoo4 بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت: 21:42

3 فروردین 1395 منزل مامانم هستیم. زینب به دنبال اسباب بازی است. ولی همه عروسک ها جابه جا شده اند و به خانه ما یا خانه الهه رفته اند. میرود و می آید و میگوید: عروسک میخوام کشوی مخصوص خودش و حنانه جون را می گردد ولی عروسکی نیست مامان قربان صدقه اش میرود و برایش عروسک درست میکند چقدر دوست داشتنی است عر زینب بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت زینب بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9zeinab-banoo4 بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت: 21:42

جمعه 20 فروردین 1395 29 جمادی الثانی امسال به خاطر مهیا نبودن شرایط  نتوانستیم به موقع تولد زینب بانو را در خانه خودمان بگیریم. خانه مامان بابا علی مهمان بودیم و تولد مختصری گرفتیم تا بعد سرفرصت خودمان جشن بگیریم برای ورود گل نازنینمان به زندگی ما. امروز بعد از نماز صبح نخوابیدم. از دیروز در تکاپو و زینب بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت زینب بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9zeinab-banoo4 بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت: 21:42

روز مرد 13 ماه مبارک رجب. روز مرد امروز روز ولادت نور است برای شیعیان ولادت بزرگ مردی که برای تولدش خانه خدا شکاف برداشت ولادت انسان کاملی که امیر مؤمنین و شیعیان جهان است خدا را برای نزول چنین نعمتی شاکریم و چقدر کوچک بود تلاش امروز ما برای جمع آوری و پیاده سازی گوشه ای از سخنان امیرالمؤنین عل زینب بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت زینب بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9zeinab-banoo4 بازدید : 30 تاريخ : چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت: 21:42

تولد باباعلی جون 9 اردیبهشت 1394 20 ماه مبارک رجب امروز تولد باباعلی نازنین ماست. من و زینب بانو به اتفاق هم، کیک و دسر درست کردیم. و کادوی ناقابلی را در جعبه تزیین کردیم. زینب بانو آنقدر برای فراهم کردن کیک و کادو زحمت کشید که بعد از صرف کیک و شام خیلی زود به خواب عمیق رفت. شب خوشی را در کنار زینب بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت زینب بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9zeinab-banoo4 بازدید : 35 تاريخ : چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت: 21:42

گردش بهاری 16 اردیبهشت 1395 27 رجب. مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امروز طبق قراری که از قبل داشتیم با مامان جون شما (مامان باباعلی) برای گردش به باغ پرندگان رفتیم. مکان بسیار زیبایی بود با انواع پرندگان آزاد و در قفس. همه از این گردش بهاری لذت بردیم. شما از دیدن بسیاری از پرنده ها لذت می زینب بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت زینب بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9zeinab-banoo4 بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت: 21:42

زمستانه شنبه 9 بهمن 1395 هوای سرد و زمستانی در کنار یک مهمان تازه وارد به نام کوثر بانو باعث شده من خیلی کم بتوانم زینب بانو را برای گردش و بازی به بیرون از خانه ببرم. اما امروز به هر طریق شده برای یک کارگاه مادر و کودک ثبت نام کردم. و دختر گلم به همراه حنانه بانو و فاطمه بانو یک تجربه جدید داشت. کارگاه نان پزی و کارگاه ریسندگی و خیاطی موضوع : خاطره دوشنبه 11 بهمن 1395 | زینب بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت زینب بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9zeinab-banoo4 بازدید : 40 تاريخ : سه شنبه 19 بهمن 1395 ساعت: 2:45

مهربان بانو 1 جمعه 17 اردیبهشت 1395 28 ماه مبارک رجب میخواهم از جایم بلند شوم و باسرعت به آشپزخانه بروم که پایم روی لبه آشپزخانه سر میخورد و زمین میخورم. سراسیمه به طرفم می آیی و سرم را بغل میکنی و میگویی: چی شد مامان؟ نترس من پیشتم! الان بابا رو بیدار میکنم! بابا علی را هم بیدار میکنی. و من با خنده از این رفتار مهربان دخترم میگویم نترسید چیزیم نشده! آروووم افتادم و دلم برای محبت نازنین دخترم ضعف میرود موضوع : خاطره شنبه 18 ارديبهشت 1395 | زینب بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت زینب بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9zeinab-banoo4 بازدید : 54 تاريخ : يکشنبه 14 آذر 1395 ساعت: 20:49

18 اردیبهشت 1395 29 ماه مبارک رجب باباعلی صبح وقتی شما در خواب ناز هستی به سرکار رفته زینب بانوی نازنین نزدیک ظهر بیدار میشود تا کمی کارتون ببیند من نهار را آماده کرده ام سفره را که می اندازم می گوید: الهی بگردم بابا جونم کجا رفته؟ میرود از کابینت برای بابای در سرکارش بشقاب می آورد و سر سفره میگذارد غذای خودش را که میخورد به ماهیتابه چشم میدوزد و به بشقاب خالی بابا علی جون میگوید مامان غذا بریزم برای بابا؟ لبخند میزنم بلند میشود و بشقاب را برمیدارد و هر چه مانده برای باباعلی جونش میریزد شادمانه میگوید بابا بیاد خووشحال میشه میگه آخ جون من غذا دارم و همچنان از فکر شادی باباعلی شادی میکند دختر کوچک من! موضوع : خاطره زینب بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت زینب بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9zeinab-banoo4 بازدید : 40 تاريخ : يکشنبه 14 آذر 1395 ساعت: 20:49